محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

محدثه سادات

خونه الینا جون

محدثه عزيزم   من و شما مي خوايم براي اولين بار دوتايي بريم مهموني، مقصدمون هم خونه ليلا جون دوست مامانيه،‌‌من و ليلا جون دوست هاي دوران كودكي همديگه هستيم و خوشبختانه تا الان هم دوست هاي خوبي براي همديگه بوديم. ليلا جون اوايل اسفند ماه صاحب يك دختر خشگل شده كه اسمش رو گذاشتن الينا خانم. يه دختر تپل و بانمك.(ماشاءا...) متاسفانه روز بيستمي كه الينا خانم به اين دنيا اومد تب كرد و بردنش بيمارستان،‌ تشخيص دكترها عفونت خون بود. بعد از اين كه 10 روز دختر كوچولو توي بيمارستان بود حالش خوب شد و مرخص شد. حالا من و شما ميخوايم امروز بريم ديدنشون. شما مثل يك خانم خشگل و باشخصيت با سارافون مشكي خشگلت آماده شدي و صبح يكشنبه دوت...
31 فروردين 1392

روز پنجم عيد

  محدثه عزيزم روز دوشنبه قرارشد  شب ماماني و دايي علي بيان خونه ما،‌ خاله اكرم اينا هم از شنبه رفتن خلخال و تا چهارشنبه مي مونن. بعد از ظهر دايي و خاله گوهر و خاله جهان و فاطمه خاله به خانواده هاشون عيد ديدني اومدن خونه ما. ماماني اين ها هم يه خورده زودتر رسيده بودن. دايي اين ها نيم ساعتي نشستن و رفتن،‌ دايي علي و زندايي و ياسر هم آخر شب رفتن و ماماني و باباجون پيش ما موندن. امشب يه اتفاقي هم براي گوشواره شما افتاد. قبل از اين كه باباجون اين ها بيان،‌ من داشتم با عجله لباس شما رو عوض مي كردم كه ظاهرا يكي از گوشواره هاي شما هم به همراه لباس دراومده و من متوجه نشدم،‌ شب زندايي متوجه شد و بعد از اينكه مهمون ه...
24 فروردين 1392

تولد وبلاگ و خاطرات

محدثه عزيزم امروز 14 اسفند ماه سال 1391 و دقيقا يك سال از افتتاح وبلاگ شما مي گذره. تولد وبلاگت مبارك . امروز شما يك سال و سه و ماه و بيست و دو روز سن داريد و در اين يك سال من و بابا طاهر تقريبا قشنگ ترين و در عين حال سخت ترين روزهاي زندگيمون رو كنار شما  سپري كرديم. قشنگ ترين به خاطر تك تك لحظه هايي بود كه شاهد بزرگ تر شدن شما بوديم. هر روز زندگي من با باز كردن چشماي خشگلت شروع ميشد و تا آخر شب كلي باهم كيف ميكرديم.پر از تجربه هاي نو و شيرين و دوست داشتني. سخت ترين به خاطر اينكه مسئوليت نگهداري شما بزرگترين مسئوليتي بود كه ما تا به حال توي زندگيمون داشتيم. عزيز مامان! با وجود اينكه توي مدرسه مسئوليت نگهداري 500 دانش آموز ابتداي...
24 فروردين 1392

سیزده به در سال 92

محدثه عزيزم سيزده به در امسال هم مثل دو سال گذشته از طرف مامان و بابا تحريم شد و ما تو خونه مونديم،‌ ناهار جوجه مون رو توي بالكن درست كرديم و شما هم حضور فعالي در كمك كردن به باباطاهر داشتيد،‌ بعد از ظهر هم بعد از اينكه شما از خواب بلند شديد حدود ساعت 7 با هم رفتيم پارك سر كوچه و شما يه كم با وسايل بازي مشغول شديد و من هم چند تا عكس ازت گرفتم و بعد هم برگشتيم خونه. اين هم از نوروز 92، فردا چهارشنبه است و مدارس تعطيله ولي باباطاهر بايد بره سر كار. در ضمن این جا هنوز نتونستیم بریم برات گوشواره بگیریم، واقعا با گوشواره های مامان خیلی خنده دار شدی. ...
24 فروردين 1392

تحويل سال 1392

 محدثه عزيزم امسال قسمت بر اين شد كه ما سال تحويل رو خونه ماماني اين ها باشيم،‌ حدود ساعت 2 و45 دقيقه موقع سال تحويل بود،‌دايي علي و خاله اكرم هم اومدن اونجا، از نيم ساعت قبل زندايي سفره هفت سين رو انداخت و هممون دور سفره نشستيم و قرآن و دعا خونديم،‌ خيلي خوب بود. انشاا... به يمن وجود شما دوتا سيد بزرگوار سر سفره هفت سين ماماني ،‌ مشكل خونشون امسال حل بشه و هممون در كمال صحت و سلامتي تا آخر سال 92 كنار هم باشيم. بعد از سال تحويل هم باباجون و دايي علي به همه عيدي دادن. بعد هم رفتيم سراغ سبزي پلو با ماهي ماماني كه واقعا خوشمزه بود. بعد از ناهار هم وسايلمون رو جمع كرديم و علي آقا و خاله اكرم زحمت كشيدن مارو ...
14 فروردين 1392

عروسي زهرا و مصطفي

محدثه عزيزم دقيقا آخرين شب سال،‌مصادف شد با شب عروسي مصطفي خاله وزهرا دايي،‌ آخه حاجي هم تازه خونشون رو تموم كرده و ديگه خونه زهرا اين ها هم آماده شده،‌ شب قبلش يعني شب 28 اسفند ماه كه ميشد شب دوشنبه،‌ دايي رضا براي زهرا حنابندون گرفت و ما هم دعوت شديم،‌ اون شب رفتيم خونه دايي و فردا شبش هم رفتيم خونه خاله براي عروسي. آخر شب هم برگشتيم خونه ماماني اين ها.
14 فروردين 1392

تولد علي اكبر

محدثه عزيزم امسال هم خاله اكرم روز 21 اسفندماه براي علي اكبر تولد گرفت و ما هم شب رفتيم خونه خاله. تفاوت بسيار بارز امسال با سال هاي ديگه حضور فعال شما توي جشن تولد بود. دختر گلم موقعي كه ميخواستن كادو ها رو بدن، بابا طاهر پاكت كادوي خودمون رو داد به شما تا بديد به داداشي علي اكبر،‌ شما هم كلي با پاكت دست زدي و بعد هم پول ها رو از تو پاكت درآوردي و باز هم دست ميزدي و توي خونه ميرقصيدي، نمي تونستيم پول رو ازت بگيريم و بديم به داداشي!!!!!!!!!!!!!!. محدثه حركتت بي نظير بود يعني تا دو روز من و ماماني و خاله اكرم تعريف ميكرديم و ميخنديديم. بالاخره تا تونستي مجلس گرمي كردي براي پسر خالت، بالاخره وسط سه چهار تا پسر بايد يه دختر خوش ادا هم با...
14 فروردين 1392
1